زن خوب و بد از نظر سعدی

بگوی آنچه دانی سخن سودمند *** وگر هیچ کس را نیاید پسند
که فردا پشیمان بر آرد خروش *** که آوخ چرا حق نکردم به گوش
زن خوب فرمانبر پارسا *** کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت *** چو یاری موافق بود در برت
همه روز اگر غم خوری غم مدار *** چو شب غمگسارت بود در کنار
که را خانه آباد و همخوابه دوست *** خدا را به رحمت نظر سوی اوست
چو مستور باشد زن و خوبروی *** به دیدار او در بهشت است شوی
کسی برگرفت از جهان کام دل *** که یکدل بود با وی آرام­دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن *** نگه در نکویی و زشتی مکن
زن خوش­ منش دل فشاند که خوب *** که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پریچهره زشت خوی *** زن دیوسیمای خوش طبع­گوی
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی *** نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
دلارام باشد زن نیکخواه *** ولی زن بد، خدایا پناه


زن (همسر)بد

در ادامه همین ابیات، سعدی به توصیف زن بد می­پردازد و آن را به کلاغی تشبیه می­نماید که با طوطی هم­نفس و هم­قفس است و طوطی در پی فرصتی است برای رهایی از بند قفس. سعدی آواره شدن در جهان از دست چنین زنی را به بیچارگی، تحمل هم­خانگی با هسر بد ترجیح داده، بر این باور است که زن بد مثل کفش تنگ است که بدون کفش رفتن (نداشتن همسر بد) بهتر از داشتن کفش تنگ است و بلای سفر را به جان خریدن بهتر از جنگ هر روزه در منزل و گرفتاری در زندان اولی بر ابروهای گره کرده­ی زن بداخلاق در خانه است.به همین جهت سفر برای صاحب خانه­ای که بانوی زشت اخلاق در خانه دارد، عید است.
در ادامه این اشعار می­توان چنین دریافت که زن بد از نظر سعدی زنی است که:صدایش بر شوهرش بلند است، راه بازار در پیش گیرد، به حرف مرد خود گوش نمی­دهد، جاهل است و ناراست کردار،امانتدار نیست،بر روی بیگانه می­خندد، زنی است که در خانه آرام و قرار نمی­گیرد.
به همین دلیل سعدی معتقد است:
ز بیگانگان چشم زن کور باد *** چو بیرون شد از خانه در گور باد
ابیاتی که سعدی در وصف زن بد سروده است،بدین شرح است:
چو طوطی کلاغش بود هم نفس *** غنیمت شمارد خلاص ار قفس
سر اندر جهان نه به آوارگی *** وگر نه بنه دل به بیچارگی
تهی پای رفتن به از کفش تنگ *** بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به *** که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای *** که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرایی ببند *** که بانگ زن از وی برآید بلند
چو زن راه بازار گیرد بزن *** و گرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگر زن ندارد سوی مرد گوش *** سراویل کحلیش در مرد پوش
زنی را که جهل است و ناراستی *** بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو در کلیه­ی جو امانت شکست *** از انبار گندم فرو شوی دست
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است *** که با او دل و دست زن راست است
چو در روی بیگانه خندید زن *** دگر مرد گو لاف مردی مزن
زن شوخ چون دست در قلیه کرد *** برو گو بنه پنجه بر روی مرد
چو بینی که زن پای بر جای نیست  *** ثبات از خردمندی و رای نیست
گریز از کفش در دهان نهنگ *** که مردن به از زندگانی به ننگ
بپوشانش از چشم بیگانه روی *** وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی


نظرات شما عزیزان:

یاسمین
ساعت18:39---17 بهمن 1394
زیبا بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: